نگاهی به تکنیکهای عملیات روانی در رسانه ؛ سگ را بجنبان! /رضا جنی

شاید کمتر کسی باور کند میلیونها واژه ای که روزانه از سوی دستگاههای رسانه ای و تبلیغاتی غربی به سوی ما شلیک می شود، از پشتوانه نظری و علمی دقیق در حوزه های روان شناسی، جامعه شناسی و علوم ارتباطات برخوردار است.


بدیهی است، برای ایفای نقش یک مخاطب آگاه و کنشگر و نه مخاطبی منفعل و از پیش باخته، باید با دانش، تئوری و تکنیکهای عملیات روانی آشنا شد.


آنچه هم اینک پیش رو داریدادامه این سلسله مقاله درباره تکنیکهای عملیات روانی است. 


سورین و تانکارد (1991) دو صاحبنظر علوم ارتباطات، توسل به شوخی، استفاده از جاذبه های جنسی و هیجانی، تکرار و برجسته سازی را از مهمترین روشهای مورد استفاده رسانه ها در عملیات روانی و اقناع می دانند.


آنان با مرور ادبیات تبلیغات اقناعی رسانه ها و به ویژه رادیو، نشان داده اند که برجسته سازی، شایع ترین روش مورد استفاده رسانه ها است.آنان در خصوص استفاده رسانه ها از این روش به نقل از کورت لنگ و گلاریز، از پیشگامان فرضیه برجسته سازی رسانه ای می نویسند: رسانه های جمعی توجه را به موضوعات خاص سوق می دهند. آنها از چهره های سیاسی تصاویر عمومی می سازند.


آنها همواره موضوعاتی را مطرح می کنند که افکار عمومی ناگزیر باید درباره آنها فکر کند. براون مدعی شده است که «عملیات روانی یعنی گزینش برخی اخبار، اطلاعات و تصاویر و برجسته سازی و تکرار آنها».


راجرز و دیرینگ برجسته سازی را فرآیندی می دانند که با آن رسانه های همگانی اهمیت نسبی موضوع و تأثیر گوناگون را به مخاطب منتقل می کنند.


دنیس مک کوئیل خاطرنشان می کند: فرآیند برجسته سازی به سه اولویت متفاوت مربوط می شود. اولویت اول در گروه سیاسی یا سایر گروههای ذینفع جای می گیرد. اولویت دوم رسانه ها است که ارزشهای خبری و سلیقه های ملموس مخاطبان در آن تأثیر می گذارد و به آن شکل می دهد. اولویت سوم از آن همگان است که تصور می شود تحت تأثیر رسانه ها هستند.


بن اچ بگدیکیان درباره تأثیر برجسته سازی وسایل ارتباط جمعی می گوید: در میان صاحبنظران علوم سیاسی، این نکته بدیهی است که رسانه ها نمی توانند به مردم بگویند چگونه بیندیشند، آنها می گویند که به چه بیندیشید، آنچه رسانه ها گزارش می دهند در دستور کار مردم قرار می گیرد و آنچه مسکوت می ماند ممکن است برای همیشه فراموش نشود، اما امکان دارد زمانی که سخت به آن نیاز است در دسترس مردم قرار نگیرد. به این ترتیب در برجسته سازی به شهروندان القا می شود که اولویتهای فکری آنها چه چیزهایی است و این تعیین اولویت، تا حدودی تعیین اولویت افکار عمومی در جامعه نیز خواهد بود.


گلادیس انگل لنگ و کورت لنگ که رابطه میان مطبوعات و افکار عمومی را در بحران «واترگیت» مطالعه کردند، اعتقاد دارند، باید مفهوم اولویت گذاری را در راستای فرآیند برجسته سازی مورد توجه قرار داد. این دو محقق مراحلی را برای فرآیند برجسته سازی مطرح می نمایند:


1- مطبوعات برخی رویدادها یا فعالیتها را پر اهمیت می کنند و آنها را برجسته می کنند.


2- موضوعات متفاوت برای جلب توجه به نوع و میزان پوشش خبری متفاوتی نیاز دارند واترگیت موضوعی دور از ذهن و ناآشنا بود بنابراین پوشش گسترده ای برای جلب توجه عموم به آن صورت گرفت.


3- رویدادها و فعالیتها باید قالب دار باشند و یا به عبارتی بتوان حوزه ای از معانی را به آنها نسبت داد به طوری که قابل فهم شوند، واترگیت در ابتدا به قالب موضوعی حزبی در مبارزه انتخاباتی در آمد.


4- زبان مورد استفاده در رسانه ها می تواند بر درک اهمیت موضوع اثر بگذارد. در ابتدا از موضوع واترگیت، تحت عنوان کاری غیراخلاقی نام برده می شد که ترفندی در جهت بی اهمیت جلوه دادن موضوع بود بعدها از موضوع تحت عنوان «افتضاح» نام برده شد که اهمیت بیشتری به موضوع می داد.


5- رسانه ها، فعالیتها یا رویدادهایی که مورد توجه قرار گرفته اند را به نهادهای ثانویه وصل می کنند که موقعیت آنها در منظر سیاسی به خوبی قابل تشخیص است. در قضیه واترگیت هنگامی که موضوع به نهادهای ثانویه مانند نیاز به روشن شدن حقایق و یا اعتماد به حکومت پیوند خورد، به جهت گیری مردم کمک شد.


6- هنگامی که اشخاص معروف و معتبر درباره موضوعی صحبت می کنند، فرآیند برجسته سازی شتاب پیدا می کند برای مثال هنگامی که قاضی «جا سیریکا» گفت که واقعیت واترگیت به مردم گفته نشده است، اثر قاطعی بر مردم و دیگر اشخاص مهم از جمله بعضی از جمهوریخواهان گذاشت.


رد پای تکنیک برجسته نمایی را می توان به راحتی در بیشتر طرحهای عملیات روانی آمریکا علیه ایران یافت.


امروزه، کمتر خبر، پیام، گزارش یا تحلیلی در رادیوهای ضد ایرانی پخش می شود که در آن، یک یا چند نارسایی اقتصادی، اجتماعی، اداری و امنیتی در ایران برجسته نشده باشد. برای مثال آنان حادثه ای مانند وقوع یک تصادف خونین در جاده های ایران را به بهانه ای برای پخش ساعتها برنامه در خصوص ناکارآمدی و بی توجهی دولت اسلامی در حفظ جان شهروندانش تبدیل می کنند.


یا غرق شدن چند نفر در دریای خزر را برجسته می سازند و آن را به وسیله ای برای تبلیغ علیه نهادهای انقلابی که مانع شنا کردن مردم در سواحل امن می شوند، تبدیل می کنند.


بزرگنمایی آمار بیکاران (گاهی تا 30 درصد)، بیش از حد نشان دادن آمار طلاق، برجسته سازی آمار خودکشی و انتساب آن به نارضایتی عمومی، کودک آزاری و مرتبط کردن آن به نبود آزادیهای جنسی، اغراق در آمار زندانیان (حتی تا چند برابر)، بزرگنمایی فرار دختران از خانه و برجسته سازی اعتراضات صنفی از روشهای دیگری است که دستگاه عملیات روانی آمریکا از آن استفاده می کند.


* نامگذاری معکوس


این شیوه تبلیغاتی از روشهای بسیار رایج تبلیغات غرب است. در این روش تلاش می شود به تناسب هدفهای تبلیغاتی برای مفاهیم نامگذاری شود.


به عنوان مثال، «استعمار» در لغت به معنی طلب آبادی و عمران است؛ اما غرب این کلمه را در مورد تسخیر و اشغال کشورها به کار گرفته و امروز حتی در اثر تکرار این کاربرد معکوس، مفهوم واقعی کلمه عوض شده است. چنین است کلماتی که در فرهنگ تبلیغات با مقاصد ویژه به کار گرفته می شود، مانند میانه رو که به رژیم های دست نشانده یا ثبات که به حفظ منافع غرب و یا مدرنیزاسیون که به رواج صنایع مونتاژ اطلاق می گردد.


تاور در گزارش خود از این قاعده استفاده کرده است و نام رسوایی مک فارلین را حادثه «ایران- کنترا» گذاشته است.


وی بیداری ضد امپریالیستی را «تروریسم» و بیداری جهانی ضد امپریالیسم» را تروریسم بین الملل و مأمورین اطلاعاتی غرب در لبنان را «شهروند» و نبود سیاست مطلوب غرب در یک کشور را «هرج و مرج» و نبود رابطه نظامی با غرب را «خلا نظامی» گذاشته است.


* عرفی سازی یا همراهی


تکنیکی است برای متقاعد کردن مخاطب، با ترویج این پنداشت که مواضع مربوط، بیانگر درک عمومی و حس مشترک مردم است. در این تکنیک، طراحان تبلیغات روانی با استفاده از زبان، عادات و آداب مردم عادی (و نیز نوع لباس آنها در ارتباطات رو در رو، شنیداری و دیداری) تلاش می کنند، دیدگاه مورد نظر خود را متناسب با ذائقه عامه مردم معرفی کنند.


این تکنیک در مواردی که جمعیت هدف نسبت به زبان و آداب رسمی یا روشنفکرانه بدگمان است،  بسیار مؤثر خواهد بود.


نظام سلطه برای از بین بردن روحیه مقاومت ملتها به خوبی از این تکنیک استفاده می کند.


کارول از نویسندگان آمریکایی در سال 1948میلادی ابراز کرد: سیاست خارجی آمریکا تنها در آن صورت موفق خواهد بود که بتواند مردم دیگر کشورها را متقاعد کند که اهداف آمریکا همسو و هماهنگ با آرزوهای آنان درباره صلح، آزادی و حقوق شخصی و فردی است.


به عنوان نمونه، در دهه شصت قرن بیستم، در آمریکا جنبشی قوی ظاهر شد که هدف آن بیداری شهروندان سیاهپوست بود. این حرکت از شعارهایی مانند «سیاه زیباست» استفاده می کرد به گونه ای که این شعارها وسیله ای شده بود برای بازسازی روحیه سیاهان که به دست نسلهای تبعیض نژادی تخریب شده بود.


پایگاه مردمی و گسترش این حرکت و شور و هیجانی که از سوی مردم ابراز می شد، موجب شد که این گرایشها در همه ابعاد اجتماعی و ارتباطی گسترش یابد. بنابراین، تبلیغات و سیاستگذاران در آمریکا برای کنترل این جنبش تا اندازه ای با آن همراهی کردند. در سینما، تبلیغات تجاری و مطبوعات نیز احترام به اقلیتها و حق برابری آنها را تبلیغ کردند.


اما در نیمه اول دهه 1980 همه این رویکردهای مثبت نسبت به سیاهان از بین رفت؛ چرا که تبلیغات توانسته بود در میان سیاهپوستان این تحول اعتقادی را به وجود آورد که مثلاً سیاه زیبا نیست بلکه تهدید است. این تحول در نتیجه اجرای روش تشویق و تنبیه در قبال سیاهان به دست آمده بود. به عنوان مثال دانشجویان دانشگاه کالیفرنیا الگوی ویژه ای را برای برخورد تبعیض نژادی اجرا می کردند. آنها با اتومبیل خود به اتومبیل جوانان سیاهپوست می زدند، پلیس نیز همواره راننده سیاهپوست را جریمه می کرد، در نتیجه تصور افتخار به رنگ سیاه به سرعت رنگ باخت و کار به جایی رسید که مردان سیاهپوست جنایتکاران بالقوه تلقی می شدند و نوعی بدگمانی ملی نسبت به آنها شکل گرفته بود.


* تصویرسازی یا انگاره سازی


انگاره سازی یکی دیگر از شیوه های عملیات روانی است که در نبرد رسانه ای از آن استفاده می شود.


در این روش، نیروهای مهاجم سعی می کنند با ایجاد تصویری مطلوب از خود، تصویری مخدوش و ناموجه از نیروهای مدافع در اذهان مخاطبان ایجاد کنند.


کارل هوسمن در مورد انگاره سازی رسانه ها می گوید: رسانه ها، فضایی ساختگی ارایه می دهند، برداشتی ذهنی از جهان که ضرورتاً با جهان واقعی منطبق نیست. در رسانه ها، خبر، الزاماً همان چیزی نیست که اتفاق می افتد بلکه چیزی است که منبع خبری آن را ارایه می دهد.


رضوی زاده نیز می گوید: در انگاره سازی خبری، کارگزاران خبری، آگاهانه و با برنامه ریزی به تصویرسازی خبری یا انگاره سازی خبری دست می زنند، در انگاره سازی آنچه مهم نیست انعکاس واقعیت و رویداد است. در اینجا هدف و ماهیت کار، استفاده از دستمایه واقعیت رویدادی برای ارایه تفسیری پنهان در لفاف است.


یافته های پژوهشگران ارتباطات نشان می دهد که محتوی رسانه های ارتباط جمعی، برنامه اجتماعی و سیاسی عموم را تعیین می کند.هنری کسینجر وزیر خارجه سابق آمریکا درباره قدرت رسانه های خبری در تعیین مهمترین مسایل مورد توجه عموم اظهار داشت که هیچ گاه به محتوی اخبار شب توجه ندارد، بلکه تنها به «آنچه که مورد پوشش قرار می دهند علاقمند است تا آن چه در معرض دید مردم قرار می گیرند را دریابد.»


برنارد کوهن نیز معتقد است که رسانه های جمعی «شاید اکثر اوقات در تعیین آنچه مردم فکر می کنند موفق نباشند؛ اما به نحوی حیرت انگیز در تعیین آنچه که خوانندگان درباره آن فکر می کنند موفق اند... جهان در نظر افراد مختلف، گوناگون خواهد بود. البته بسته به تصویری که توسط نویسندگان، ویراستاران و ناشران روزنامه های آنان برایشان ترسیم می شود.»


برای هدایت افکار عمومی از واقعیات، انگاره هایی خلق می شود که تنها در راستای اهداف کارگزاران ارتباطی است. مانند ایجاد انگاره ای از ایران در رسانه های آمریکایی و غربی که درصدد است ایران را کشوری خشونت طلب جلوه دهد. این انگاره باعث می شود که در صورت تجاوز کشوری به ایران، افکار عمومی همسو با آن عمل کرده و به اعمال خلاف دیگران مشروعیت داده شود.


همچنین، رسانه های غربی همواره از اسلام تصویری افسانه ای ارایه داده اند، افسانه ای برگرفته از داستانهای هزار و یک شب که مملو از حرمسرا، کاخهای سر به فلک کشیده، فرشهای پرنده، ثروتهای بی پایان، مبارزان و جنگجویان خشن و راهزنان بی رحم است.


در تصویری که رسانه های غرب از اسلام ارایه می دهند، مسلمانان را افرادی بی رحم و با عقاید افراطی معرفی می کنند.


سالها پیش شایعه ای در گرفت که به نقل از مایکل براون عنصر وازده سیا می گفت، در اواخر دهه 80 طرح مبارزه با تشیع و جان نثاری معنوی مسلمانان در این سازمان مخوف تدوین شده است.


مهم نبود، چقدر این شایعه صحت داشت، مهمتر تحقق این شایعه بود.


جنبش جنگ طلب نومحافظه کار آمریکا زمان را مناسب دید.


زمینه های تشکیل و تقویت طالبانی گری را طرح ریزی کرد. ملایان افراطی و سنگ صفتی که آمده بودند تا چهره ای مخوف از اسلام ترسیم کنند. سناریویی که بر مبنای آن می توانستند دشمن «شماره یک» برای آمریکا بتراشند.


طالبان رشد کرد و این غده سرطانی عمق افغانستان را بلعید.


اکنون هنگام نقطه اوج فیلم دلخواه آمریکایی فرا رسیده بود.


یک نفر باید کلید را فشار می داد و 11سپتامبر این گونه آفریده شد. از 11سپتامبر2001 به این سو آمریکا هرچه خواست کرد و برای پیشبرد مقاصد یکجانبه گرایانه خود تا توانست، هراس و وحشت از اسلام را ریشه دار کرد. رویکرد مغرضانه رسانه های غربی سبب شد، مردم آمریکا و اروپا به اشتباه گروههای مسلح و تندرویی همچون القاعده را نمایندگان واقعی مسلمانان و دین اسلام بپندارند.


غربیها اسلام را معمایی ناشناخته و پدیده ای عجیب و غریب و مملو از افسانه تلقی می کنند. آنها عقیده دارند اسلام مشوق اعمال و رفتارهای غیرمنطقی و افراطی است. چنین برداشتی غیر از ارایه اطلاعات نادرست درباره اسلام و درک اشتباه از آداب و رسوم و فرامین این دین، دلیل دیگری ندارد.


در ماههای گذشته، رسانه های جهان شاهد انتشار گزارش جنایتی جدید بودند و آن، سر بریدن گروگانهایی با ملیت های مختلف به بهانه حضور هم میهنان آنها در عراق بود که به ویژه انتشار تصاویر این جنایات از برخی شبکه های تلویزیونی، بخش عظیمی از مردم دنیا را تحت تأثیر قرار داد. جالب آنکه در این تصاویر، مردان نقابدار سیاهپوشی که سر می برند، در پشت خود پرچم «لااله الاا...»  و «محمد رسول ا...» نصب کرده  و پیش از کشتن گروگانها، فریاد «ا...  اکبر» سر می دادند و روشن است که این تصاویر چه تأثیر قابل توجهی در ایجاد نفرت از دین اسلام دارد.


کافی است، تصور کنید، وقتی یک شهروند فیلیپینی یا آمریکایی و اروپایی، تنها شناختش از اسلام را با چنین فیلم هایی که از تلویزیون مشاهده می کند، دریافت کند، چه دیدی از اسلام و مسلمانان در ذهن خود پیدا می کند؟


انگاره سازی هالیوود در فیلم 300 نیز در نوع خود قابل ملاحظه است؛ در این فیلم نظام سیاسی هخامنشی قائم به شخص و خشایارشا به نام خدای خدایان معرفی می شود در حالی که هخامنشیان اولین نظام فدراتیو را تأسیس کرد و بر اساس اعتقاد به آیین زرتشت، اهورامزدا را خدای خدایان می دانسته اند. از طرف دیگر، یونانی های قبل از میلاد به چند خدایی مثل خدای آفتاب، خدای سنگ و غیره اعتقاد داشتند اما همانگونه که کلهر هنرمند ایرانی می گوید: فرمانده اسپارتی ها در انتها در انگاره ای فریبکارانه، مصلوب است و بقیه همچون حواریون نشان داده می شوند. سراسر مسیر نیز نشان دهنده عاشورا است و حتی امام زمان(عج) را نیز نشان می دهند.


وی در این باره متذکر می شود: اسب سفیدی در فیلم دیده  می شود و از آنجایی که ما معتقدیم منجی ما با اسب سفید می آید، این می تواند نمادی از امام زمان(عج) باشد. این مرد، زیباترین جوان اسپارتی را از پشت گردن می زند و می رود. در حقیقت اینجا غرب می خواهد ترس و نفرتی جهانی نسبت به چیزی که از امام زمان(عج) داریم به وجود بیاورد. این سکانس پیشینه و پس زمینه ندارد و اصرار دارد که مرد را بدون چهره نشان بدهد، مردی که بی گناه ترین و معصوم ترین سرباز اسپارتی را از پشت گردن می زند.



توضیح: تیتر این مقاله، برگرفته از نام یک فیلم سینمایی جنجالی است که سالها پیش، پشت پرده و زد و بندهای رسانه های آمریکا را فاش کرد.


در این اثر آمریکایی که از تلویزیون کشورمان نیز پخش شده و تعدادی از سرشناسان سینمای این کشور در آن حضور دارند، ساختگی بودن بسیاری از جنجال های سیاسی و روابط پیچیده میان سیاسیون، نظامیان و رسانه ها به تصویر کشیده شده است.


منبع:روزنامه قدس

نگاهی به تکنیکهای عملیات روانی در رسانه ؛ سگ را بجنبان! /رضا جنیدی

  • با سلام از این که در مورد این گونه از مسائل مطالبی را عنوان می نمایید متشکرم ، ولی موضوعی در مورد انعکاس و روشن سازی مردم در مناطقی همچون استان هرمزگان و شهرستان های آن صورت نمی پذیرد. به همین دلیل از شما این درخواست را دارم این گونه از موضوعات را به صورت فیلم ویا مستندی معرفی و یا ارسال نمایید. باتشکر
  • سلام البته گرچه ما به اندازه کشورهای جهان اول قدرت رسانه ای نداریم. ولی شاهد جلسه های دانشگاهی هستیم با مضامین دشمن شناسی، صهیونیسم ستیزی و جلساتی در مورد مهدویت و جوانان ما دارند حرکاتی آگاهانه و علمی را برای تصحیح افکار و تقویت عقاید ناب شیعی خود در دانشگاه ها صورت می دهد که در جای خود قابل تحسین است. حتی در دانشگاه های پیام نور ناکجا آباد ما شهاد همچین جلساتی هستیم و این جایی بسی خوشنودی و افتخار است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد